آنکه نورش آبرو از شمس سوزان می برد
هرکه را لایق ببیند تا خراسان می برد
من هوا خواهم به آن دردی که با رنجاندنم
عاقبت بیماریم را رو به درمان می برد
با رضایش سینه دریا کن که این سلطان عشق
از دل دریا صفت ها موج و طوفان می برد
بی ولایش هرکه باشد سامری از قلب او
در غیاب شخص موسی نور ایمان می برد
چشم دل روشن که یوسف گونه این شمس الشّموس
با وصالش غصّه ها از بیت احزان می برد
تا نگاه چون شهابش میل هر قلبی کند
می دهد نوری به آن و بوی شیطان میبرد
صوت ابراهیمیش را آنکه با دل بشنود
مثل اسماعیل خود را رو به قربان می برد
سخت باشد راه وصل اما که این زیبا نگار
سختی این راه را تا مرز آسان می برد
حرف ها دارم ولی آیا که مثل هدهدی
شرح حالم را به سوی شخص سلطان می برد؟
مژده باد عاشق که هشتم اختر تابان ،رضا
بعد مدّت ها تو را هم تا خراسان می برد
نظرات شما عزیزان: